درد از سر بی قراری نیست


مگر ما کم قرار گذاشته بودیم


برویم تا خیابان ازادی!


حالا که درختان بالا تر از سرو


نگاهشان پای بوته ی گلی زرد ریشه دوانده است 


من هم قرار می گذارم


با حوری دختر همسایه پدر بزرگ


گور پدرش


هنوز خیال می کند اتش بیار دروازه ی بهشت است


بعد از این همه گندم خوردن


وبه اسیاب رفتن


فرق بوسه ی داغ ونان داغ را بلد نیست


.....