درد از سر بی قراری نیست
مگر ما کم قرار گذاشته بودیم
برویم تا خیابان ازادی!
حالا که درختان بالا تر از سرو
نگاهشان پای بوته ی گلی زرد ریشه دوانده است
من هم قرار می گذارم
با حوری دختر همسایه پدر بزرگ
گور پدرش
هنوز خیال می کند اتش بیار دروازه ی بهشت است
بعد از این همه گندم خوردن
وبه اسیاب رفتن
فرق بوسه ی داغ ونان داغ را بلد نیست
.....
+ نوشته شده در شنبه ۹ دی ۱۳۹۱ ساعت 13:27 توسط حمید روزبان
|
شعر دریچه ایست به جهان انسانی